شخصى هنگام عبور از شبستان مسجد، چشمش به مردى افتاد که خیلى با عجله نماز مى خواند و طماءنینه نماز را مراعات نمى کرد.در غضب شد و با نعلین خود، محکم به سر او کوفت و گفت : نماز خصم تو شود، این چه نمازى است که بجا مى آورى ؟زود باش نماز خود را با طماءنینه اعاده کن . آن مرد با آهستگى نماز را اعاده کرد آن شخص بعد از تمام شدن نماز گفت : حال خودت بگو، این نماز بهتر بود یا نماز اول ؟
آن مرد گفت : نماز اول !
آن شخص گفت : چرا؟
گفت : چون نماز اول ترس خدا بود و نماز دوم از ترس کفش شما!
منبع:کتاب داستانها و حکایتهاى مسجد
تالیف غلامرضا نیشابورى