سید
الساجدین(ع) میفرمایند: حق نماز این است که بدانى نماز، درآمدن به
پیشگاه معبود یگانه است و تو در نماز پیش روى او ایستادهاى! پس آنگاه که
بر این حقیقت آگاه شدی، سزاوار آنى که در نماز ایستى.
هیچ
وسیلهای مستحکمتر و دائمىتر از نماز براى ارتباط میان انسان با خدا
نیست، خداوند در قرآن میفرماید: برای یاد من و ذکر من نماز بپادارید، «اقم
الصلوة لذکری»، ناآشناترین انسانها رابطه خود را با خدا به وسیله نماز
آغاز مىکنند و برجستهترین اولیاى خدا نیز بهشت خلوت انس خود با محبوب را
در نماز مى جویند.
مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت/ گر به سنگش بزنی جای دگر می نرود (سعدی)
امام در کتاب اسرار الصلوة حرفهایی زده است که بسیار عمیق است. در این کتاب آمده است که تا مادامی که در حمد هستی و حامد و محمود را میشناسی و میگویی که من هستم که حامد خداوند هستم مشرک هستی و وقتی که به مقامی رسیدی که خود را نبینی و به جای «انا الحامد و انت المحمود» بگویی «انت الحامد و انت المحمود» موحد هستی. در این کتاب از امام صادق(ع) نقل شده است که وقتی در نماز به آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میرسیدند حالت لرزه بر اندامشان میافتاد و بعد در پاسخ پیروان میفرمودند که وقتی به این آیه رسیدم آنقدر تکرارش کردم که این آیه را از خداوند که گوینده آن هستم شنیدم. این نماز، نماز ولی الله است.
رکوع اوج خضوع است و بنده میگوید که با اینکه من اوصاف تو را گفتم ولی تو
سبحان هستی و از هم اینها بالاتر هستی. سبحان یعنی از اوصافی که گفتم نیز
برتر و منزهتر هستی. وقتی در رکوع میگوییم خداوند منزه و برتر است، باید
دید از چه چیزی برتر است و چه چیزی را با خدا مقایسه کردیم که این را
گفتیم؟ بنابراین «الله اکبر» یعنی «الله اکبر من ان یوصف»؛ خدا بزرگتر از
آن چیزی است که بتوان دربارش حرف زد. سعدی همین مطلب را به شعر میگوید:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
از آن چه گفتهایم و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
حمّاد بن کوفی می گوید: در راه مکه
گردبادی سهمگین برخاست و من کاروانم را گم کردم. همچنان در بیابان راه
میرفتم تا شب شد. به درختی خشک پناه بردم. ناگهان جوانی را مشاهده کردم که
لباس مندرسی به تن داشت اما از او رایحه مشک به مشام میرسید.
او نزدیک من به نماز ایستاد. ابتدا گفت:« ای کسی که باطن همه چیز را
مقهور خود ساختهای. مرا با مناجات خود شادمان کن و به جرگهی مطیعین خویش
بپیوند.»
من پیش از طلوع آفتاب وارد مسجد کوفه شدم و جوانی را دیدم که مشغول مناجات با پروردگارش بود و در سجده میگفت:« سجد وجهی متعفراً فی التراب لخالقی و حقّ له » ( صورتم را بر خاک مینهم و برای خالقم سجده میکنم؛ و او حق دارد برای او سجده کنم.)