بهترین عمل

بشتابید به سوی بهترین کارها

بهترین عمل

بشتابید به سوی بهترین کارها

داستان

جنابت ، پلیدى معنوى است

جنابت ، پلیدى معنوى است


آقاى رضوى فرمودند که مرحوم بیدآبادى سابق الذکر، به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دو ماه در این شهر توقف فرمودند و در منزل آقاى على اکبر مغازه اى میهمان بودند و در همان منزل براى اقامه نماز جماعت و درک فیض حضورشان هر سه وقت ، جمعى از خواص حاضر مى شدند. شبى غسل جنابت بر من واجب شده بود پس از اذان صبح از خانه بیرون آمدم به قصد رفتن حمام ، ناگاه حاج شیخ محمد باقر شیخ ‌الاسلام را دیدم که عازم رفتن خدمت آقاى بیدآبادى بود، به من گفتند مگر نمى آیى برویم ، من حیا کردم بگویم قصد حمام دارم ، لذا با ایشان موافقت کرده پیش خودم گفتم وقت زیاد است مى روم سلامى خدمت آقاى بیدآبادى عرض کنم و بعد به حمام مى روم .

چون هر دو بر ایشان وارد شدیم ، اول آقاى شیخ ‌الاسلام با ایشان مصافحه کرد و نشست ، بعد من نزدیک رفته مصافحه کردم ، آهسته در گوشم فرمود:((حمام لازمتر بود)).

من از اطلاع ایشان به خود لرزیدم و با خجلت و شرمسارى برگشتم ، مرحوم شیخ ‌الاسلام گفت آقاى رضوى کجا مى روى ؟ مرحوم بیدآبادى فرمود بگذارید برود که کار لازمترى دارد.

از این داستان به خوبى دانسته مى شود که حدث جنابت و سایر احداث از امور اعتباریه محضه نیستند که شارع مقدس براى آنها احکامى مقرر داشته ، چنانچه بعضى از اهل علم چنین تصور کرده اند، بلکه تمام حدثها یعنى تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت تماما از امور حقیقى و واقعى هستند؛ یعنى یک نوع قذارت وکثافت و تیرگى به واسطه آنها عارض روح مى شود که در آن حال هیچ مناسبتى با نماز که مناجات و حضور با حضرت آفریدگار است ندارد و نماز باطل است و اگرحدث اکبر مانند جنابت و حیض باشد، در آن حالت توقف در مساجد و مس ‍ خط قرآن مجید نیز حرام است .

به واسطه همان قذارت معنوى است که در آن حالت چیز خوردن و خوابیدن و بیش ‍ از هفت آیه از قرآن تلاوت کردن ونزد محتضر حاضر شدن مکروه است ؛ (زیرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائکه رحمت است و ملائکه از قذارت جنابت و حیض سخت متنفرند) و غیر اینها از محرمات و مکروهات در حالت جنابت و حیض که تماما به واسطه آن قذارت معنوى است که بعضى از خالصین از شیعیان و پیروان اهل بیت - علیهم السلام - که به واسطه مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه خداوند به آنها دل روشنى داده و امور ماوراى حس را درک مى کنند ممکن است آن قذارت را بفهمند چنانچه مرحوم بیدآبادى درک فرمود.

و نظیر این داستان بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماء مرحوم تنکابنى نقل کرده است از مرحوم آقا سید عبدالکریم ابن سید زین العابدین لاهیجى که گفت پدرم مى گفت که در عتبات عالیات تحصیل مى نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحید بهبهانى - علیه الرحمه - بود و آقا به واسطه کهولت ، تدریس نمى فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدریس مى کردند لکن آقا براى تبرک در خانه اش مجلس درسى داشت که شرح لمعه را سطحى درس مى گفت و ما چند نفر به قصد تبرک به مجلس ‍ درس او مشرف مى شدیم .

از قضا روزى مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسیده بود، پس به خود گفتم مى روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل مى کنم . پس وارد مجلس شدیم و آقا هنوز تشریف نیاورده بود و چون وارد شد با کمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر مى نمود، به یک دفعه آثار هم و غم در بشره اش ظاهر شد و فرمود امروز درس نیست به منازل خود بروید و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشین ، پس نشستم چون همه رفتند و کسى دیگر نبود، فرمود در آنجا که نشسته اى پول کمى زیر بساط است آن را بردار و برو غسل کن واز این به بعد با جنابت در چنین مجلسى حاضر مشو.

و از آن جمله در کتاب مستدرک الوسائل ، جلد 3 صفحه 401 در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب سید محمد باقر قزوینى نقل کرده که در سنه 1246 در نجف اشرف ، طاعون سختى به اهل نجف رسید که در آن ، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند وهرکس توانست فرار کرد جز جناب سید مزبور که پیش ‍ از آمدن طاعون شب در خواب حضرت امیرالمؤ منین (ع ) او را خبر کرده بودند و فرمودند:((بِکَ یَخْتِمُ یا وَلَدى )) یعنى تو آخر کسى هستى که به طاعون از دنیا مى روى و همین طور هم شد؛ یعنى پس از مردن سید، دیگر طاعون تمام شد و در این مدت همه روزه سید از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز میت خواندن بود و عده اى را ماءمور کرده بود براى جمع آورى جنازه ها و آوردن در صحن و عده اى را براى غسل و کفن و عده اى براى دفن ، تا اینکه گوید خبر داد به من سید مرتضى نجفى که در همان اوقات روزى نزد سید بودم که پیرمرد عجمى که از اخیار مجاورین نجف اشرف بود آمد و نظر به سید مى کرد و گریه مى نمود مثل اینکه به جناب سید کارى داشت و دستش به سید نمى رسید چون جناب سید او را چنین دید به من فرمود از او بپرس حاجتى دارى ؟

پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتى دارى ؟ گفت اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازه ام منفردا یک نماز بخواند (چون به واسطه زیادتى جنازه ها سید بر هرچند جنازه یک نماز مى خواند) پس آمدم به سید حاجتش را خبر دادم ، قبول فرمود، پیرمرد رفت فردا جوانى گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند، سید قبول فرمود و سید عاملى را جاى خود قرار داد براى نماز بر جنازه ها و خود براى عیادت آن مرد صالح آمد و جماعتى هم همراه سید آمدند در اثناى راه ، شخص صالحى از خانه اش بیرون آمد چون سید و جماعت را دید پرسید کجا مى روید

گفتم عیادت فلان . گفت من هم با شما مى آیم تا به فیض عیادت برسم ؛ چون سید وارد بر آن مریض شد، آن مریض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرت مى کرد با هریک از آن جماعت تا آن مرد صالحى که در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام کرد ناگاه آن مریض متغیر و متوحش و با دست و سر مکرر به او اشاره مى کرد که برگرد و بیرون رو و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کن به طورى که تمام حاضرین تعجب کرده و متحیر شدند در حالى که بین آن مریض وآن شخص ‍ هیچ سابقه آشنایى نبود پس آن مرد بیرون رفت و بعد از فاصله اى برگشت در این مرتبه آن مریض به اونظر کرد و تبسم نمود و اظهار رضایت و مسرت کرد و چون همه خارج شدیم سرش را از آن مرد پرسیدیم ، گفت من جنب بودم و از خانه درآمدم که حمام بروم چون شما را دیدم گفتم با شما مى آیم و بعد حمام مى روم چون وارد شدم و تنفر شدید آن مریض را دیدم دانستم که در اثر جنابت من است ، بیرون رفتم و غسل کرده برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید.

صاحب مستدرک پس از نقل این داستان عجیب ، مى فرماید در این داستان تصدیق وجدانى است به آنچه در شرع مقدس از اسرار غیبى وارد شده که جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند.


 منبع :


کتاب داستانهاى شگفت

اثر شهید محراب آیة اللّه سیّد عبدالحسین دستغیب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد